دوری نمی گذارد برای گیسوانت جشنی بر پا کنم تقدیم به تو که همه هستی ام شدی ای مهربان! ز بخت بد دلم امشب گرفته بی تاب است سیاه و تیره امشب جدا ز مهتاب است ( کجا روم به که گویم که حال دل چون است ) ز شب گذشته ولی دیده خالی از خواب است فغانم از غم و درد و فراق و تنهائیست چنان که مانده غریقی میان گرداب است در انتظار سحر می کنم به شب صبح را نگاه منتظرم همچو جوی بر آب است زدیده اشگ روانم بگونه می لغزد عجب مدار چو خون آبه جگر ساب است
که گیسوانت را یک به یک شعری می باید
ستایشی می باید
تک تک گیسوانت را می شناسد قلبم
انگاه که در گیسوانت محو می شوم فراموشم مکن
به خاطر بیاور که دوستت دارم
مگذار درین دنیای تاریک گم شوم
موی تواین سیاهی زیبا
همچون بال کلاغان راه را نشانم خواهد داد
به شرط انکه فاصله آنها را دریغ نکند
باتو بودنم
خواب شیرین صبحگاه من است
بی تو بودنم
غم شب های تار من است
چرا؟
ای مونس شب های هجران من
دور و خاموش،
لب بسته
همچو غنچه
نشسته ای
وا کن!
قفل لبانت
که واژه های بیکرانه تو،
نوای دل تو،
ناز و ادای تو برای من است
بگذار بتابم
ای یار
به خورشید چشمانت
که چشمان خورشید صفتت برای من است
چون پیراهن
در تن نیاز تو وابسته ام
ای نازنین
تن شفاف تراشیده ای تو
برای من است
ای خورشید درخشان آسمان عشقم
بخند
نمی دانی
بی تو اسیری باران برای من است
ای عشق!
تو در خواب خماری
و
در خیال آزاد
اما ای زیبا!
راهت ،
پناهت
نگاهت برای من است
Design By : Pichak |