تکثیر می شوم در تو لحظه ای هزار آئینه در چرخش چشمانت و رسوخ می کنم گوئی… بنوش، بنوش رنگ چشمانم را در فنجان قهوه روزانه ات سیاره من، زیسته ام در تو حق آب و گل دارم، بر سرزمین آغوشت و با هرنفست وزیده ام بر آبی دریاها زنده گشته ام، به اعجاز بوسه ات بالغ شده ام چنان کبوتری در بلوغ سبز دستانت و باور کن به اینجا بی آبی رگهایت غریبه ام به غریزه خویش… تقدیم به نیمه خوبم ساحلم تنها امید به ادامه حیاتم صدایت می کنم باران صدایت می کنم ساحل ولی باز شوقی دگر دارم صدایت می کنم ساحل در خلوتم با سکوت یکی شده ام به تو فکر می کنم و در یاد تو غرق شده ام می تپد برای تو قلبم عاشقانه زمزمه می کند قلبم گر کور شوم نور عشقت در قلبم تلالو می کند گر لال شوم تنها نام تو در یادم می ماند گر کر شوم صدای آشنایت را ذره ذره وجودم می شناسد گر پیر شوم از زندگی سیر شوم لحظه ای از عشق تو غافل نشوم گر فنا شوم با نگاهت دوباره زنده شوم ساحلم باز هم به انتظار نشسته ام هرچند خیلی مرگ آور است
بامن بیا به مکانی دور ازغم واند وه فراتر
از ابرهای آسمان جایی که رودهای طلایی با
آهنگ شادی جاریند و انوار خورشید در آن می رقصند
فرشتگان آ سمان با هاله های نورانی عشق
ودلدادگی هدیه می دهند تا با پروازی
دل انگیز در رویا ها محو شوند تو را می برم
آنسوی آ سمان پر ستاره آنجا که هر ستاره نشان
زوجی عاشق است که درکنار هم می درخشند
زیباتر از همیشه آن جا ازفراق جدایی خبری نیست
فرشته ای کوچک درخشانترین ستاره را برایمان
هدیه می آ ورد تا تداوم عشقی پاک در قلبمان باشد . ساحلم با من بیا تابیکران ها تو همه امید و آرزوئی اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست با او چه خوب می شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگارنیست امشب ولی هوای جنون موج میزند دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست
ساحلم واقعا اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است از بس تو روحت بزرگه
نگاهت می کنم ای عشق
وامشب شور دلتنگی
هوای خانه دل شد
عجب دل را!
ببین ما را چه حاصل شد؟
وعشق آمد
از اول، بی صدا آرام وآهسته
به نرمی آمد وبا عشق
یکدل شد
از آن پس حاکم محض خلایق شد
وما را باز سکوت شرم حاصل شد
ندایش ضربه دل شد
وآثارش درون چهره ظاهر شد
و او کم کم نوای عاشقی سر دادو
آخر،لیک منکر شد
مرا با عاشقی عهدی نبوده ست
که این را عشق ممکن شد
عجب دل را!
ببین یک لحظه غافل ماند
ولی یک عمر عاشق شد
نگاهت می کنم ای عشق
وامشب شور دلتنگی
هوای خانه دل شد
عجب دل را!
Design By : Pichak |