عشق را تن پوش جانم می کنی چتری از گل سایه بانم می کنی ای صدای عشق در جان و تنم آن سکوت ساکت و تنها منم من پر از اندوه چشمان توام آشنای دل پریشان توام آتش عشق تو در جان من است عاشقی معنای ایمان من است کی به آرامی صدایم می کنی از غم دوری رهایم می کنی ای که در عشق و صداقت نوبری کی مرا با خود از اینجا می بری ساحلم همسرم کی مرا با خود از اینجا می بری مینویسم از تو…. از تو ای شاد ترین …. تازه ترین نغمه عشق… تو که سر سبز ترین منظره ای …. تو که سرشار ترین عاطفه را…. نزد تو پیدا کردم …. وتو سنگ صبورم بودی …. در تمام لحظاتی که خدا ….شاهد غصه و اندوهم بود…. به تو می اندیشم ….و به تو میبالم ….و از تو میگیرم….هرچه انگیزه درونم دارم…. من شباهنگام آن دم که تو را نزد خودم می بینم … بهترین آرامش….برترین خواهش و احساس نیاز….در دلم می جوشد…. روزها می گذرد…. عشق ما رو به خدایی شدن است…. رو به برتر شدن از هر حسی …. که در این عالم خاکی پیداست …. دوستت میدارم …. از همین نقطه خاکی تا عرش …. دوستت میدارم…..از زمین تا به خدا….. دوستت میدارم .... ای ساحل عمر و زندگیم ای همسرم به نام او که تو را آفرید تا آسمانم آبی بماند… . تو معنای تمام واژه های منی برای عاشقانه هایم به دنبال واژه می گردم… تو بازهم در من ظهور می کنی… تو باز هم مرا به دنیای خود می بری…. تو باز هم مثل همیشه به اوج می بریَ…به ناکجا…. لبخند که می زنی پرنده ی دلم بال بال می زند… با این دل پر بریده چه کنم؟… می خواهم از آنجایی بگویم که نگاهم در نگاهت حل شد…. من عاشق تر شدم و عاشقانه زیستم در نا کجای ذهنم تو اردو زدی….دلم که دیگر ملک خصوصی توست….و من نوشتم از بودن تو …تویی که … از تو برای تو و برای دلتنگی های همیشگیم می نویسم… می خوانی و می گویی سلام بانوی من….و من سلامت را هرباره با سبدی از گلهای سرخ- به رنگ بوسه- پاسخ می دهم. و تو …تو که حجم بودنت به اندازه ی تمام هستی من است…. بگذارید همه بدانند ….بگذارید بدانند…….می خواهم فریاد کنم …. باشد این بار هم نه….اما می گویم که من تو را بهترین میدانم تو را… می خواهم …ای ساحلم ، برای ابد… ای مرد آبی عشق ! من ویکدفتر سپید شعر هنوز برای تو مینویسم تو همیشه در شعرهایم به انتها نمیرسی واین زیباست شروعی دوباره واز تو نوشتن میخواهم دریا با من از باران بگوید یادهایت را باد برایم آورد من مهربانی را از نگاه پروانه آموختم اولین بار که تو را شناختم قفل دل را باختم آن روز خدا شاهدمان بود در باورهای سبز رنگ خیالم تو را دیدم ودر شبهای بارانی ام تو را جستم تو را در مه آلودترین رنگ خیال یافتم من هر روز با یاد روزهای با تو بودن پشت پنجره اندوه گرفته قلبم منتظرم واز مهر مینویسم و (تا بینهایت دوستت دارم ) از مهر از ماهی که بدنیا آمدی و دنیا را غرق شادی و سرور کردی ساحلم همیشه ماندگار باشی با تو از خاطره هایم گفتم با تو دریا شدم و موج شدم با تو پروانه شدم بر سر گل با تو مهتاب شدم در دل شب با تو من مثل همه میخندم با تو من ( ما ) میشوم….ای عشق من ای ساحلم
بی تو آن خاطره ها خواب شود
بی تو دریا تهی از آب شود……..
بی تو گلها به چمن خار شود
بی تو مهتاب دلم تار شود……..
بی تو اما خنده …رویا یی شود
بی تو این ( ما ) غرق ” تنها ” یی شود……
Design By : Pichak |