کاش می دیدم، چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است! آه، وقتی تو،لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که تو چشمانت، آن جام لبالب از جاندارورا سوی این تشنه ی جان سوخته، می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پرپرم می کند،ای غنچه ی رنگین! پرپر! من، در آن لحظه، که چشم تو به آن می نگرد برگ خشکیده ی ایمان را در پنجه باد رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز! نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر اهتزاز ابدیت را می بینم پیش ازین، سوی نگاهت، نتوانم نگریست اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو، تا عمق وجودم جاری است. فریدون مشیری ساحل عزیزم همسرم این شعر زیبا را از شاعر ارجمند فریدون مشیری است برای تو می نویسم چون تمامی عشق و زندگی را من در چشمان زیباو عاشق تو یافتم همیشه زنده و پاینده باشی همسر خوبم گر تو ماه شبانه ام باشی یا پریزاد خانه ام باشی گم شدن رسم رفتن من نیست عشق من، گر شانه ام باشی با غم ورنج زندگی شادیست گر غم عاشقانه ام باشی عشق را سوزم از سر غیرت تواگر زبانه ام باشی دل به دریا زدن چه آسانست تا تو موج و کرانه ام باشی غم پاییز زرد بیهوده است تا تو ای گل، جوانه ام باشی بی نفس، عمر نوح خواهم کرد گر تو لختی بهانه ام باشی یک ترانه برای عمری بس تو اگر در ترانه ام باشی همسر خوبم ساحلم خانه ام روشن و پرنوره گر تو چراغ خانه ام باشی مثل من تنها بودی مثل من همسفر غمها بودی مثل من در انتظار یاری باوفا بودی در آرزوی داشتن عشقی بی ریا بودی حالا دیگر من تنها نیستم و تو آن یار باوفای منی نو نیز دیگر تنها نیستی و تمام هستی من ی حالا دیگر من عاشق زندگی ام ، چون تو زندگی منی حالا تو نیز مثل من عاشق طلوع فردائی شب را با آرامش میخوابی چون مثل من عاشق فردائی عاشق فردا هستم چون ترا دارم ، به انتظار غروب نشسته ام چون یاد تو و انتظار آمدنت را را دارم اگر زنده ام به خاطر تو است ، نفس کشیدنم ،بخاطر بودن تو است میدانم تو نیز مانند من عاشق نفس کشیدنی در لحظه های دلتنگی ،عاشق اشک ریختنی مثل تو ، همصدا با عشق هستم تو که میدانی من تنها ، عاشق تو هستم چون روزی مثل تو بوده ام ،روزی در آرزوی داشتن تو بوده ام حالا تو را دارم ، انگار که دنیا را دارم میدانم تو نیز مثل من آرزوی داشتن دنیا را داشتی حالا تو زندگی منی و من دنیای تو تمام احساسات عاشقانه ی من تقدیم تو مثل من تنها بودی ،مثل من در پی یک یار با وفا بودی مثل تو تنها بودم ، حالا تو را دارم ،من که دیگر هیچ آرزوئی ندارم حالا تو نیز مثل منی اینطور نیست ؟ ساحلم همسرم نمیدانی چقدر از آمدنت به زندگیم خوشحالم تو زندگی مرا نور و روشنی بخشیدی حالا تو را دارم ،انگار که دنیا را دارم انگار که نه ، من خود دنیا را دارم ساحلم همسر خوبم به تو نوشتن همیشه برایم سخت است… واژگانی ندارم که مرا یاری کنند… نمی دانم شاید تو خود نیز نمی دانی که برای من کیستی؟ چیستی؟ امیدی؟ رویایی؟ آرزویی؟ عشقی؟ نه فراتر از عشق…شاید زندگی… شاید خالص ترین دار و ندارم که تنها از آن من است… تو بگو چیستی؟ شاید خود نیز نمی دانی… یار منی؟ عشق منی؟ نه فراتر از عشق… عمر منی…زندگی من… شاید تنها کسی که امید منی برای عبور از کوچه پس کوچه های تاریک خاطراتم… تو بگو برای من کیستی؟ خود نیز نمی دانی… شاید تو نیز نمی دانی که چقدر بزرگی برایم … چقدر پر نوری حتی در سایه روشن خاطراتم، حتی در گذشته های بی فروغم که غافل بودم از روییدن تو ، از بودن تو،از دل دادن تو… و چقدر پشیمانم،به اندازه ی تمامی غم های گذشته پشیمانم ، از تورا ندیدنم، از تورا ندانستنم… اعتراف می کنم پشیمانم از آن غرور و آن صبوری... چقدر دلسوخته و غمگینم از ندانسته آزردن تو، غمگینم از شکستن دل عاشق تو… کاش نه اینگونه ، که پیش تر از این خبر از دل عاشقم می گرفتم. پیش تر از این نعمت با تو بودن را داشتم... چقدر سخت است به تو رسیدن در هجوم سایه ها و در این گمراهی اندیشه ها... اما چه امید بزرگیست در دلم رسیدن به تو را... و دلم چقدر خسته است از نداشتن ها از این فاصله های اجباری، از این ترس های تکراری. دلم چقدر خسته است... در این راه دراز قسمت من شب بود و شب است و تو تنها نوری، که پیوند می دهی مرا با آفتاب... تنها امیدی که می دانم می رسانی مرا به روز... و اما روزی دیگر خواهد شد در کنار دل عاشق تو... روزی خواهد آمد و خواهد گذشت آنچه از دردها در خاطرمان مانده... من به این آروزی پاک ایمان دارم..... امیدم ساحلم همسر خوب و مهربانم با آمدنت نقطه عطفی در زندگی من شدی مرا به آینده و زندگی و زنده بودن امیدوار کردی و خداوند را روزی هزاران بار شکر میکنم می خواهم از تو بگویم بی آن که در جستجوی قافیه باشم و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم در این روزها و شب ها که گویند عزیزترین روزهای خداست می خواهم از تو بگویم از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری با ساده ترین کلمات همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد می خواهم بگویم دوستت دارم امروز نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم فقط ساده و با صداقت همراه با شاهدی صادق از اعماق جانی سوخته با چشمانی بارانی می خواهم بگویم دوستت دارم و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید من تقدس عشقت را بر کرامت وجودم نشانده ام و اگر سراسر وجودم زبان باشد یکسره خواهد گفت: دوستت دارم ساحلم همسر خوبم
Design By : Pichak |