باز با من سخن از عشق بگو من تورا مست و رها، همچو یک تکه ی ابر، مثل ذرات هوا می خواهم چون دوستت می دارم حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد من می سوزم پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد من زرد می شوم پیراهن سرمه ای رنگت که از کوچه عبور می کند عاشق می شوم و تا کفش های رفتنت جفت می شوند غریب می مانم وتنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو من سبز می مانم که نیلوفرانه دوستت می دارم نه مانند مردمانی که دوست داشتن را به عادتی که ارث بر ده اند با طعم غریزه نشخوار می کنند من درست مثل خودم هنوز و همیشه دوستت می دارم دیوار باید ها دیوار این دیوار لعنتی سهم آسمانم را تنگ کرده من ازین " هیچ آباد" همیشه تنها آسمانش را دوست می دارم با پروانه هایش که مادرانه گرد رویاهای زرد و نارنجی گاه گاه من گریه های بی هنگام مرا گواهی می دهند و گرنه سر تا پای زمین را در من اگر بریزی غزلی نمی ارزد که تصویر غزالم را در من قاب می گیرد کاشکی این دیوار ها را این دیوارهای لعنتی در باید های هیچکس شکوفه نمی داد آن وقت آسمان از آن من بود و چتری همیشه برای پروانه ها دوستت می دارم ساحلم ممنونم که اینچنین با من و قلب من میمانی امروز بهترین روز زندگیم بود به تو و به خودم تبریک می گویم بگذار دوست بدارم ترا... بگذار آرام گیرم در آغوش گرم عشق بگذار نغمه های محبت را ... تنها برای... تو ... باز خوانم.... بگذار تا همیشگی بودن.... از آن تو باشم و بس.... بگذار با تو باشم ... بگذار با تو باشم!!!!
ساحل زیبای زندگی بگذار با تو باشم تا ابدیت به لحظه های عاشقی مان قسم ، به این کلام مقدس عشق قسم خیلی دوستت دارم. سوگند میخورم که با تو تا آخرین لحظه زندگی ام خواهم ماند عزیزم و سوگند میخورم که به پای عشقت خواهم سوخت به این ثانیه های پر ارزش زندگی قسم ، به این کعبه مقدس عشق قسم که تنها عاشق قلب مهربان تو هستم عزیزم سوگند میخورم که عشقت هر آنچه که سوزنده باشد من در آتش آن بسوزم چونکه میدانم آتش عشق تو برایم هیچگاه درد آور و سوزناک نیست… سوگند یاد میکنم که در سیلاب عشقت فرو روم چونکه میدانم هیچ گونه سختی و عذابی را نخواهم کشید… در لحظه اول دیدارمان و لحظه ای که عاشق هم شدیم مست شراب عشقت شدم پس سوگند میخورم به این جام شراب که تنها از جام قلب تو مست عشق شوم و سوگند میخورم به این لحظه زیبا و پر از عشق که تمام فکر و زندگی ام تو باشی و نام تو باشد و عشق تو باشد عزیزم آمدی در قلبم چه زیبا هم آمدی ، آمدی و مرا دیوانه و عاشق خودت کردی پس سوگند میخورم که با تو بمانم ، بمانم و عاشق هم بمانم ، نه لیلی باشم و نه شیرین تنها خود خودم باشم و سوگند میخورم که اینک که عاشق شدم با آرامش با تو باشم بدون هیچ دغدغه و یا دلهره و یا ترسی از عشق! سوگند میخورم که تنها نام مقدس تو را بر زبان بیاورم! به این نام زیبایت قسم که در این سفر دشوار دستانت را رها نکنم و تو را هر چه زودتر به سرزمین عشاق برسانم به آن قبله گاهی که روبروی آن نشسته ای و از خدای خویش آرزوی مرا داری قسم که به خاطر تو تمام سختی ها و مشکلات را تحمل کنم و به خاطر تو سالها انتظار بکشم تا روزی به تو برسم و تو را در آغوش بگیرم. به آن اشکهای مقدست قسم ، به آن اشکهایی که روی گونه های نازنینت سرازیر شده است قسم که هیچگاه حرفی نزنم که قلبت شکسته شود و کاری نکنم که دلت به درد بیاید و چشمانت خیس شود! عزیزم اینک دستانت را به من بده و بگذار دستانت را محکم و با تمام وجودم بفشارم و سوگند خویش را برایت یاد کنم…
ساحلم تنها توئی که می توانم بگویم به من زندگی دوباره داد پس همیشه بمان و این بادها و وزشها نمی تواند خاطرمان را اشفته سازد چون واقعی هستیم آیا نامه های مرا می خوانی؟ کوهها قهر نمی کنی این گل تقدیم وجودت ساحلم اما تو از همه گلها گل تری
ای سرا پا همه خوبی و وفا
به خدا محتاجم من
چو ماهی که ز دریا دور است
و شن گرم کنار ساحل
پیکرش را گور است ...
من تو را موج امید و وفا میخواهم
تو به من نزدیکی
مثل خورشید به گل
مثل تصویر به آب
مثل آواز قدم های دو همراه به پل
من تو را چون عطش کوه به یک جرعه طنین می خواهم
من تو را ای نابترین شعر زمان،
من تو را ای روشنگر جان،
از سرا پرده ی دل تا نهان خانه ی جان می خواهم
باز با من سخن از عشق بگو.
برای تو می نویسم
برای تو که معنای باران را از ناودانها نمی پرسی و هیچ گاه با
برای تو که پنجره را به خاطر دیدن خورشید دوست داری و به
یاس به خاطر اینکه بوی یار را دارند احترام می گذاری
در تنهائی سرشار از حضور صمیمانه تو اینک من اعتراف میکنم
در این اتاق ساکت تاریک؛
هر گاه من نگاه تو را شعر می کنم
اگر کلمات همراه من نباشند دلم می پوسد
اگر فرصت نوشتن را از من بگیرند مثل درختی که به شوره زاری
دور تبعید شده باشد از ریشه خشک می شوم.
اگر کلمات از من بگریزند و من را تنها بگذارند از درون می گدازم
من شب و تنهایی را با کلمات دوست دارم.
برای تو می نویسم
آیا نامه های مرا می خوانی؟
برای تو می نویسم
. برای تو که از همه بهارها به فروردین نزدیکتری
برای تو که از همه شادیهای زندگی به شعف و شادی نزدیکتری.
برای تو که پاییز را نیز دوست داری و زمستان را از خانه ات
نمی رانی ...........
عزیزم ، مهربانم جایت بیش از همه در کنارم خالیست ..
ای ساده ترین با من
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه
عجیبی ست که در انتهای صمیمیت حزن می روید
روزها می آیند و می روند، ابرها فرو می ریزند و گنجشکها پیر
می شوند .
من یقین دارم که اگر همین امروز پنجره روحم را به سوی صدای
تو باز نکنم، هرگز با پرنده ها همسفر نخواهم شد.
هر شب در اتاق کوچم به یادت فانوسی می سازم و آن به دورترین
ستاره هدیه می دهم .
تو از صبح زیباتری و در ابتدای همه دفترهایم طلوع می کنی.
تو از همه خورشیدها بزرگتری
در ابتدای همه آه هایم می درخشی
Design By : Pichak |