سفارش تبلیغ
صبا ویژن
');"> مرداد 1389 - توکـــــل بــــه خـــــدا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توکـــــل بــــه خـــــدا

عشق و امید من همسر خوبم ساحل سلام

        وقتی به تو سلام می کنم، انگار که پنجره ای به سوی زندگی باز می شود، و من به زندگی سلام می کنم.

این روزها زندگی رنگ و بوی بهتری دارد ... چرا؟ ... تو می دانی بهانه ی زندگی من، تنها تو می دانی ...

وقتی تو را دارم، وقتی حست می کنم، وقتی حست را احساس می کنم،

و وقتی رضایت را در چشمان تو می خوانم اینگونه ام.

در سخت ترین لحظه ها هم اگر تو را اینگونه احساس کنم غمی ندارم.

غصه در من جایی ندارد، چرا که تو را دارم، وبا تو  می توانم بر مشکلات فایق آیم.

من از تو نیرو می گیرم، از تو جان می گیرم، از تو من می شوم، و با تو ما.

        صدایت نمی زنم، تا اسمت به گوش نامحرمان نرسد.

می دانی که تو را می خوانم، و همیشه به تو محتاجم، ای خوبترین.

برایم گفتی، باز هم بگو. بگذار تا بدانم، من از تو می آموزم، تا چگونه زندگی کنم،

چگونه مهر بورزم، و چگونه به عهد خود وفادار بمانم ... با من بمان ... ای خوب من با من بمان ...

من به تو محتاجم، بمان ... می خواهم لحظه لحظه های عمرم را با تو باشم.

می خواهم به تو، و فقط به تو بیندیشم، و از تو بگویم، ای خلقت بی همتای خدای متعال.

        وقتی به تو فکر می کنم و از تو می گویم، کلمات بی اراده از دلم جاری می شوند، و جملات را می سازند.

اما کلمات، همه ی آنچه در دلم نهفته است را نمی گویند. آنچه در دلم نهفته است

فقط تو می دانی و بس، و برایم همین کافیست که تو بدانی از چیزی که فقط متعلق به توست.

همیشه بخوان عزیز من، از دلم بخوان، من از تو می گویم همیشه، حتی اگر نگویم، و ننویسم ...

        همیشه خوب من، مثل همیشه از تو بود، برای تو.

فقط گوشه ای از آنچه که متعلق به توست. می خواهمت، با همه ی وجودم.

... تو را چشم در راهم ...

خدایا، همیشه مهربانم را به تو می سپارم


نوشته شده در دوشنبه 89/5/4ساعت 3:7 عصر توسط ایمان نظرات ( ) |

برای همسرم
همسر خوبم ساحل

گاهی که دلم

به اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است

من هنوز ترا دارم

و خدا را شکر می کنم

که هنوز ترا دارم

همسر خوبم ساحل

همیشه برایم بمان


نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 8:11 صبح توسط ایمان نظرات ( ) |

همسر مهربانم ساحل

 

این سکوت و تنهای نیاز من در لحظه های دلتنگیست

 

یک لحظه در یاد تو نبودن محال است

 

شب میرسد و همه جا تاریک ، در تاریکی گم نمیشوم

 

منتظر روشنایی می نشینم

 

بین تاریکی و روشنایی فاصله ی دوریست از آن دور دستها

 

 نوریست که می تابد ولی درخشان نیست

 

پنجره را می بندم تا نا امیدی به درونم نیاید انگار زندانی

 

لحظه های تنهایی ام

 

انگار باید رو به دیوار خیره شد تا نتوان همه جا را دید

 

نه ساز می نوازد نه قلبی می تپد حتی صدای تپشهای قلب خود

 

 را نیز نمی شنوم

 

باور می کنم که در این سکوت و تاریکی گم شده ام و روشنایی

 

را نخواهم دید

 

بر دلتنگیهایم افزوده میشود و پنجره را باز می کنم صدای سازی

 

می شنوم که قلبم را آرام می کند

 

همان سازی که تو در زیر تک درختی نشسته ای و می نوازی


نوشته شده در شنبه 89/5/2ساعت 8:0 صبح توسط ایمان نظرات ( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت

کد ماوس