سفارش تبلیغ
صبا ویژن
');"> جاده ی منتخب - توکـــــل بــــه خـــــدا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توکـــــل بــــه خـــــدا


دو جاده در جنگلی زرد فام از همدیگر جدا می شدند؛
و متأسفانه من قادر نبودم هر دوی شان را دنبال کنم
پس برای انتخاب یکی، مدتی طولانی ایستادم
و به امتداد آن، تا جایی که چشمم کار می کرد نظر انداختم
تا جایی که در زیر بته های جنگلی پیچ می خورد و از نظر محو می شد؛
 

سپس دیگری را برگزیدم، برای وضوح و زیبایی اش
و شاید به خاطر ادعای بهترش،
چون آن جا علف زار بود و رهگذر می طلبید
گو این که هر دو رهگذران زیادی داشتند
و حقیقتا به یک اندازه لگدمال شده بودند؛ 
 

و هر دوی آنها آن روز صبح، مانند هم آرمیده بودند
با برگ هایی که هنوز جای هیچ ردپایی بر آن ها نیفتاده بود
آه، من اولی را به روز دیگری موکول کردم
می دانستم که هر راهی به راه دیگر می رسد و این ادامه می یابد 
پس شک داشتم که هرگز فرصت برگشت یابم 
 

پس؛ جایی سال ها و سال ها بعد
این جمله را با آهی آرامش بخش خواهم گفت
دو جاده در جنگلی از هم جدا می شدند، و من -
من آن را که مسافر کمتری عبور کرده بود برگزیدم
و همین، تمام دگرگونی های زندگی ام را موجب شد

رابرت فراست
 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/8/18ساعت 10:44 صبح توسط ایمان نظرات ( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت

کد ماوس